عشق ممنوع

پارت 7


ویو ات

وقتی کوک گفت که مادر پدرم فوت شدن یه لحظه نفسم بند شد و تازه به خودم اومده بودم دیدم تو بیمارستانبم و کوک داره صدام میکنه
_ات... ات... ااتتت
+ها
_بیا
+اومدم(گریه)
_ات الان میخایم از پنجره داخلو ببینیم
+چرا داخل نمیریم
_دکترا اجازه نمیدن
+یعنی چی من میخام مامان و بابامو ببینم
_ات اروم باش اوکی الان میبینیمشون
+کوک چرت نگو پدر مادرم مردن ولی تو عین خیالت نیست
_ات همه مثل هم نیستن که بخان رو کنن ولی من این حرفتو نشنیده میگیرم
+(گریه)
_باشه باشه گریه نکن

(کوک ات رو بغل میکنه)
همون لحظه که ات پدر و مادرشو میبینه که رنگ و روشون سفید و پارچه ی سفیدو برداشتن بیهوش میشه و کوک اون رو براید میبرتش یکی از اتاقای بیمارستان و بعد از یک ساعت ات بهوش میاد
و میبینه کوک خابش برده
+کوک... کوک(اروم)
_هومم
+چیشده من چرا اینجام
_بیدار شدی، راستش وقتی مادر و پدرتو دیدی بیهوش شدی
+ا.. اها
(ات کله صحنه ها میاد تو ذهنش که چه اتفاقاتی افتاده و میزنه زیره گریه)
_ات عزیزم گریه نکن دیگه
دیدگاه ها (۱)

تک پارتی

عشق ممنوع

عشق ممنوع

عشق ممنوع

سناریووقتی باهات دارن دعوا میکنن که یهو یه بشقاب رو برمیدارن...

سناریووقتی خیلی عصبانی😑نامجون: ( داره کتاب میخونه که میخوره ...

پارت ۲۱جیهوب: خب بریم جشن بگیریم کوک: پارتی پارتی یههههههههت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط